حبیب دانلود



فواید خواندن رمان

فواید خواندن رمان خواندن رمان فواید بسیاری بر ذهن و حتی بر روح ما دارد.

از هر خواننده‌ای بپرسید چه کسی شخصیت محبوب افسانه‌ای آن‌ها در قصه‌ها است.

به احتمال زیاد، نظرات بسیار مختلفی دریافت خواهید کرد.

ممکن است حتی به نظر برسد

که آن‌ها شخصیت افسانه‌ای محبوب خود را به‌خوبی می‌شناسند و می‌توانند در موردش ساعت‌ها صحبت کنند.

در تحقیقات علمی اخیر، کشف شده است

که خواندن دربارۀ شخصیت‌های ساختگی ذهنیت و واکنش روانی ما

را نسبت به افراد واقعی تحت تاثیر قرار می‌دهد.

دانشمندان دریافته‌اند که خوانندگان رمان احتمالاً برخی اثرات واقعی

را از تمام زمانی که با کتاب‌هایشان «تنها» هستند دریافت می‌کنند

(کلمۀ «تنها» را در گیومه قرار داده‌­ام، چراکه خوانندگان مشتاق می‌دانند زمانی که شما با کتاب هستید، هیچ‌گاه تنها نیستید!)

در این‌جا به شرح مختصری از آن‌چه دربارۀ فواید خواندن رمان می­دانیم می‌پردازیم.

خواندن ارتباطات را در ذهن افزایش می‌دهد

در مطالعات دانشگاه اموری، پژوهشگران ذهن گروهی از مردم را بیشتر از نه روز مورد مطالعه قرار دادند.

بخشی از گروه، رمان «پامپی» اثر رابرت هریس را خواندند و نصف دیگر چیزی نخواندند.

آزمایش اسکن مغزی FMRIS ارتباطات زیادی در برخی از نقاط از مغز خوانندگان را نشان داد.

این نواحی شامل لایۀ چپ گیجگاهی (در ارتباط با فرایند زبان)

و سوکو مرکزی و ناحیۀ متصل به اولین واکنش حسی که ذهن را در درک حرکات تصویری یاری می‌کند می‌شود.

وجود ارتباطات در این ناحیه از مغز به این خاطر است که ذهن حرکات

و احساسات شخصیتی که در کتاب می‌خوانید را تصویرسازی می‌کند.

نویسندۀ اول این پژوهش، گرگوری برنز، در جمع خبرنگاران گفت:

«نکتۀ جالب این است که مغز شرکت‌کنندگان حتی بعد از این‌که آن‌ها کتاب را تمام کردند

نیز اثرات و فواید به‌وجود‌آمده را برای مدتی در خود حفظ کرد.»

خوانندگان همدل‌تر هستند

مطالعات دانشگاه اموری همچنین نشان داد که خواندن چگونه باعث همدلی در خوانندگان می‌شود.

پژوهشگران در صفحۀ مقدمه نوشتند:

«به‌نظر می‌رسد افرادی که قصه‌های بیشتری می‌خوانند همدل‌تر می‌شوند، چراکه قصه مانند تجربیات اجتماعی است که در آن مردم تمرین می‌کنند تا مهارت‌های شخصی خود را بالا ببرند.»

اما چرا همدلی مهم است؟

افزایش همدلی برای مردم مهم است چراکه همدلی با خلاقیت، عملکرد شغلی و رفتارهای اجتماعی و مشارکتی رابطۀ مستقیم دارد.

در آزمایش دیگر، پژوهشگران از این هم فراتر رفتند و به مقایسۀ توانایی افراد در شناسایی احساسات از روی نشانه‌های صورت پرداختند.

این پژوهش بر روی گروهی متشکل از ۱۰۰۰ نفر انجام شد.

دسته‌ای از افراد قصه‌های ادبی (با متن‌هایی از چخوف و تی­ابرت) و دستۀ دیگر قصه‌های عامیانه‌تر (رمانی از دنیل استیل و «دختر گمشده» اثر جیلیان فلین) را خواندند.

آن‌هایی که قصۀ ادبی خواندند امتیاز بهتری در آزمون تشخیص احساسات کسب کردند،

به این معنی که در ادراک احساسات اطرافیانشان بهتر بودند.

اما آیا نوع قصه در تفسیرکردن نشانه‌های احساسی واقعاً تفاوت ایجاد می‌کند؟

یکی از پژوهشگران در این رابطه چنین می‌نویسد:

«باور داریم تفاوت شاخصی بین قصۀ ادبی و عامیانه‌تر وجود دارد، که به پیچیدگی شخصیت‌ها و وجود ابهامات در قصه‌ها مربوط می‌شود.

خواندن در مورد شخصیت‌های پیچیده ما را نسبت به درک احساسات مردم واقعی در زندگی بیشتر کمک می‌کند.

خواندن «فرضیۀ ذهن» را بهبود می‌بخشد

بر اساس روانشناسی روز، فرضیۀ ذهن یعنی توانایی شناخت حالات ذهنی، باورها، هدف‌ها، میل‌ها، تظاهرها، دانش و غیره در خود و درک این‌که این موارد می‌توانند در افراد مختلف متفاوت باشند.

از میان فعالیت‌های مختلف، نشان داده شده است که خواندن رمان این توانایی را بهبود می‌بخشد، در حالی که تماشای برنامه‌های تلویزیون و فیلم‌ها کاملاً برعکس عمل می‌کند.

در آزمایشی بر روی خردسالان، مشخص شد آن‌هایی که بیشتر تلویزیون می‌بینند

یا تلویزیون برای آن‌ها روشن است (همانند یک‌سوم از خانه‌های آمریکایی) روی هم رفته درک کمتری از دیگران و پیشرفت شخصیتی خود دارند.

به گفتۀ دیوید کید، یکی از پژوهشگران این آزمایش:

«قصه تنها شبیه‌ساز تجربه‌های اجتماعی نیست بلکه خود یک تجربۀ اجتماعی است!»


رمان ساز

دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری با لینک مستقیم

برای اندروید و کامپیوتر و PDF

  نویسنده این رمان پری میباشد

موضوع رمان :عاشقانه 

خلاصه رمان

زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته !


دانلود رمان او دوستم نداشت:

http://dl.awayekhis.ir/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%20%D9%87%D8%A7/Oo

-Doostam-Nadasht-.pdf

منبع

سایت آوای خیس


حبیب دانلود

نام رمان : رستاخیز

نویسنده : لئو تولستوی

مترجم : دکتر محمد مجلسی

 

درباره رمان رستاخیز :

رستاخیز، کتابی از نویسنده‌ی روسی لئو تولستوی (لف تالستوی) است که در سال ۱۸۹۹ منتشر شده است و حول محور دو شخصیت به نام‌های نخلدیف و ماسلوا است.

 

همان‌طور که همسر تولستوی، می‌گوید: رستاخیز حاصل زندگی و به عبارتی زندگی‌نامه‌ی تولستوی است. رستاخیز، داستان شیرین و دلنشینی دارد و تولستوی آن را در میان‌سالی و دوران پختگی خود نوشته است.

 

در رستاخیز، جوانی اصیل‌زاده و اشرافی، عاشق ندیمه‌ی زیبا و جوان عمه‌هایش می‌شود و دامن وی را لکه‌دار می‌کند. ندیمه‌ی جوان به عالم فساد و فحشا سقوط می‌کند و سال‌های متمادی برای تأمین معاش خود، به خودفروشی می‌پردازد تا این‌که قتلی صورت می‌گیرد و ندیمه معصوم به عنوان متهم درجه اول در دادگاه حاضر می‌شود.


حبیب دانلود

خلاصه:

یه دختر، که میون یه دنیای ترسناک گیر میفته! یه دختر که توی این خونه نفرین شده؛ اسیر شده و با تمام وجود آرزوی مرگ می‌کنه… یه دختری که از جای جای اون خونه می‌ترسه… یه دختر کهاز لالایی های کودکانه هم می‌ترسه. از عروسک‌های پارچه‌ای! این دختر، از همه چیز ” وحشت ” داره! از شیطانی که اون جا زندگی می کنه و اون هر لحظه با چشمش، ستون فقرات شیطان رو با چشم مشاهده می کنه!

 

لالالا جیغ

این صدای مرگه… این ترانـه‌ی مرگه

دیگه هیچ‌وقـت، نمی.خوام لالایی بخونی!

از عروسـک‌ها بدم میاد، از نقاشی‌های کودکانت

کاش چشم‌هام رو ببندم و دیگه هیچ‌وقت بیدار نشم!

 

ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است.

تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوئیم.

ما را به راه راست هدایت فرما!


حبیب دانلود

رمان چیست؟

 

رمان

رمان در این پست تلاش می شود به صورت ساده و کامل اقدام به تعریف رمان نماییم. پس خواندن این پست را از دست ندهید.

ابتدا اجازه دهید تا بگوییم رمان چیست؟ رُما ن یا داستان بلند ( Novel) یک متن داستانی است که به صورت نثر نوشته شده و معمولا شامل اتفاقات و حوادثی ناشی از تخیل نویسنده است. در فارسی به کتاب های داستان رمان می گویند. کلمهٔ «رما ن» از زبان فرانسوی وارد زبان فارسی شده‌ است. برخی معتقدند رما ن با «دن کیشوت» اثر سروانتس تولد یافته است.

ویلیام هزلیت، منتقد و مقاله‌نویس انگلیسی در قرن نوزدهم، رما ن را چنین تعریف کرده است: رما ن، داستانی است که براساس تقلیدی نزدیک به واقعیت، از آدمی و عادات و حالات بشری نوشته شده باشد و به نحوی از انحا شالوده جامعه را در خود تصویر و منعکس کند.

بعد از توضیح در خصص چیستی رمان و تعریف آن لازم است به انواع رمان بپردازیم. رمان با توجه به موضوع آن به انواع مختلفی تقسیم می شود. مهمترین انواع رمان بر اساس موضوع عبارتند از:

رمان عاشقانه: رمان عاشقانه یا عشقی که از محبوب ترین انواع رمان در ایران نیز هست داستانی است که شالودهٔ آن بر عشق نهاده شده باشد.

رمان پلیسی و رمان جنایی: از رمان های دیگر که بسیار طرفدار دارد رمان پلیسی یا جنایی است. در این نوع رمان داستان شامل حوادثی مربوط به ی، جنایت و کشف آن‌ها است،

رمان اجتماعی: در این نوع رمان تکیه بر تاثیر جامعه بر شخصیت قهرمانان و حوادث داستان است و گاهی نیز در آن تزهایی برای اصلاحات اجتماعی عرضه می شود؛ مثل «خوشه های خشم» اثر جان اشتین بک داستان پرداز آمریکایی.

رمان تاریخی: رمان تاریخی که داستانی است که اساس آن مبتنی بر وقایع تاریخی باشد. در این نوع رمان، زمینه ی اثر و شخصیت ها و حوادث از تاریخ گرفته شده اند، مثل رمان «ایوانف» اثر والتر اسکات یا «قصه ی دو شهر» اثر چار دیکنز

حتما برایتان جذاب خواهد بود اگر برخی از مان های برجسته و مهم فارسی و انگلیسی را بشناسید. برخی از رمان‌های مهم فارسی عبارت‌اند از:

بامداد خمار نوشته فتانه حاج سیدجوادی

بوف کور نوشته صادق هدایت

سنگ صبور نوشته صادق چوبک

شازده احتجاب نوشته هوشنگ گلشیری

جای خالی سلوچ نوشته محمود دولت آبادی

ملکوت نوشته بهرام صادقی

همسایه‌ها نوشته احمد محمود

مدیر مدرسه نوشته جلال آل‌احمد

سووشون نوشته سیمین دانشور

سمفونی مردگان نوشته عباس معروفی

شوهر آهو خانم نوشته علی محمد افغانی

کلیدر نوشته محمود دولت آبادی

سال‌های ابری نوشته علی اشرف درویشیان

هرچند رما نهای فارسی طرفداران خود را دارند اما بسیاری رمان های خارجی را بسیار می پسندند. برخی از رمان‌های مهم جهان عبارت‌اند از:

اولیس نوشته جیمز جویس

گتسبی بزرگ نوشته اف. اسکات فیتزجرالد

سیمای مرد هنرمند در جوانی نوشته جیمز جویس

لولیتا نوشته ولادیمیر ناباکوف

دنیای قشنگ نو نوشته آلدوس هاکسلی

خشم و هیاهو نوشته ویلیام فاکنر

ظلمت در نیمروز نوشته آرتور تلر

خوشه‌های خشم نوشته جان استاین‌بک

۱۹۸۴ نوشته جورج اورول

به سوی فانوس دریایی نوشته ویرجینیا وولف

سلاخ‌خانه شماره پنج نوشته کورت وانگات

ناتور دشت نوشته جی. دی. سالینجر

داستان کوتاه فراموشی تلخ

رمان ناجی پتروس

 


حبیب دانلود

دانلود رمان طاعون

خلاصه: شهر به شکل همیشگی‌اش نیست. کمی ‌از وضع عادی‌ خارج شده مرگ و میرها شروع شده و بیماری به طرز سریعی شیوع پیدا می‌کند. به زودی شهر قرنطینه می‌شود و…

داستان کوتاه فراموشی تلخ

رمان ناجی پتروس

 


حبیب دانلود

رمان : طلوع عشق
نویسنده : دانیل استیل
ژانر : خارجی ، عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۷۴
خلاصه رمان طلوع عشق :
کتزیا با سنت مارتین دختر جوانی است که در کودک پدر و مادرش را از دست داده است. ادوارد مرد میانسالی که از کودکی عاشق مادر کتریا بوده ؛ سرپرستی او را به عهده می گیرد و شاهد پر و بال گرفتن دختر جوان در حرفه ی خبرنگاری است. حرفه ای که خودش بر خلاف شان اجتماعی و ثروت بی اندازه اش انتخاب کرده است. ادوارد سالهاست که عشق چندین ساله ی خود را از دخترجوان پنهان کرده …
 
بخشی از صفحه اول رمان طلوع عشق :
ادوارد هاسکام راولینگز در دفترش پشت میز نشست. همانطور که به اشیای روی میز می نگریست،نگاهش به رومه صبح افتاد و لبخندی بر لبانش نقش بست.در صفحه پنجم رومه،عکس بزرگی از یک زن جوان به چشم می خورد که تبسمی بر لب داشت و از پلکان هواپیما پایین می امد.این زن،کتزیا با سنت مارتین بود، زنی که در اجتماع وجهه و احترام خاصی داشت.
عکس کوچکتر دیگری هم در همان صفحه بود که او را در کنار مرد قد بلند و جذابی نشان می داد. در ان عکس ، ان دو شانه به شانه یکدیگر به طرف اتومبیل لیموزینی که در بیرون ترمینال منتظرشان بود می رفتند. ادوارد این مرد را می شناخت. وی جوان ترین شریک شرکت حقوقی بنتون،تاچر، پاورز و فرای بود و وینتی هیورث سوم نام داشت. این جوان ده سال پیش از دانشکده حقوق فارغ التحصیل شده بود و ادوارد از همان زمان او را می شناخت ولی هنگامی که به تصاویر رومه می نگریست،توجهی به وی نداشت بلکه توجهش به زن ریزنقشی معطوف بود که در کنار وینتی دیده می شد. ادوارد هنوز هم موهای سیاه و چشمان ابی و پوست کرم رنگ چهره کتزیا را کاملا به یاد داشت.
اکنون نیز کتزیا حتی در رومه هم سرحال و شاداب به نظر می رسید. لبخندی بر لب داشت و پوست چهره اش برنزه اش شده بود.مهمترازهمه اینکه بالاخره برگشته بود.هر گاه کتزیا به مسافرت می رفت و از محفل دوستان دور می شد،ادوارد می پنداشت که غیبتش تا ابد طول خواهد کشید.و هر بار که کتزیا برمی گشت،ادوارد متوجه می شد که اشتباه می کرده است.
در رومه نوشته بودند:
خانم کتزیا سنت مارتین که برای گذراندن تعطیلات اخر هفته به خانه عمه اش خانم هیلاری سنت مارتین(ملقب به کنتسا دی ریکامینی) رفته بود،اخیرا از ماریلا مراجعت کرده است ولی قبل از ان،تعطیلات تابستانی اش را در جنوب فرانسه در گوشه انزوا می گذرانده است.
ادوارد از دیدن عبارتگوشه انزوا» خنده اش گرفت چون در تمام طول تابستان،دائما خبرهایی راجع به کتزیا در رومه خوانده بود و می دانست که وی اوقاتش را درلندن ،پاریس،بارسلون،نیس و رم گذارانده است. بار دیگر به عبارت گوشه انزوا» نگریست و در حالی که می خندید، با خود گفت:”بله،در گوشه انزوا سرش واقعا شلوغ بوده!”
در پایین همان صفحه،اسامی دو نفر دیگر از همسفران کتزیا درج شده بود:اولی،دختر یکی از پولداران یونانی بود که پدرش کشتی های باربری متعدد داشت و ثروت کلانی برای دخترش به ارث گذاشته بود و دخترک به سرعت به یکی از چهره های سرشناس اجتماع مبدل شد بود. دومی،یک پرنسس بلژیکی بود که برای تفریح و خوشگذرانی از پاریس به نیویورک امده بود. ادوارد با خود اندیشید:”چه همسفران جالبی!لابد کتزیا با ان دو تخته نرد بازی کرده و مبلغ کلانی برنده شده!” کتزیا در بازی نرد نظیر نداشت.

لینک سایت منبع:

ناول کافه


حبیب دانلود

رمان : حلقه جادویی

نویسنده : س.زارعپور

ژانر : تخیلی ، فانتزی

جلد : یک

تعداد صفحات : ۵۳۱

خلاصه رمان حلقه جادویی :

جنگ نزدیک بود؛ کنار گوشمون نفس می‌کشید و هیچ‌کس متوجهش نمی‌شد. مردم بی‌گناه تاوان پس دادن؛ تاوان گناهی که مرتکب نشده بودن. امیدها رفت، زندگی‌ها نابود شد و ویرانه‌ها کنار هم قرار گرفتن و دشمن‌ها قوی‌تر و ترسناک‌تر شدن. اگه ویرانه می‌موندم، باید محکوم می‌شدم به تباهی. تعداد زیادی باورم نکردن؛ اما من دوبارهجنگی رو برپا می‌کردم؛ بزرگ‌تر و هولناک‌تر از تصورشون

 

بخشی از صفحه اول رمان حلقه جادویی :

فصل اول
اینجا سرزمین منه. سرزمین هانه که به خوبی‌وخوشی در قلمروی پادشاه مهربونمون، فردریک‌شاه، زندگی می‌کنیم. تو این‌ سرزمین افسانه‌ای، از هفت‌سالگی به هرکدوم از ما اژدهایی تعلق می‌گیره و ما موظفیم آموزششون بدیم و تربیتشون کنیم. یه‌ذره سخته؛ اما خب… نشد نداره.

مثل من که الان موفق شدم و دارم اولین‌ پروازم رو انجام میدم. اسمش رو گذاشتم نادیا.

– یوهو!

هیچ‌وقت فکر نمی‌‌کردم پرواز این‌قدر خوش بگذره.
سرخوشانه می‌خندیدم.

– برو بالاتر نادیا، برو بالاتر.

راستی این رو نگفتم؛ اژدها‌ها زبون ما رو می‌فهمن، حتی می‌تونن صحبت کنن؛ اما نه با کلمات، بلکه با ذهن صاحباشون ارتباط برقرار می‌کنن.

سرزمین ما خیلی قدرتمنده؛ اما همیشه یه‌قدرتمند‌تر وجود داره. تو همسایگی کشورمون، دقیقاً بعد‌ از چندتا تپه، سرزمین ویکتوریاست. اونا من. خودم شخصاً عاشق اون‌ سرزمینم. اهالی ویکتوریا نه‌تنها اژدهابازهای قهارین، بلکه خودشون هم یه‌ انسان معمولی نیستن و قدرتای فراطبیعی دارن. بعداً کم‌کم بهتون میگم چه توانایی‌‌هایی. با اینکه فوق‌العاده قوی‌ان؛ اما یه‌نقطه‌ضعف بزرگ دارن.

کشورشون پر از فرقه‌های گوناگون و چنددستگیه.

به قدری از اون‌سرزمین خوشم می‌اومد که تقریباً هرروز رو اونجا می‌گذروندم و پدرم همیشه ناراضی بود و خیال می‌کرد ممکنه من هم مثل اونا به یه‌ گروه خاص علاقه‌مند بشم؛ اما من ابداً نمی‌‌تونستم حرفش رو گوش کنم، فقط به یه‌دلیل.

با شعله‌ی آتشینی که از جلوم رد شد ترسیده عقب کشیدم. کمی تعادل نادیا به هم خورد؛ ولی تونستم کنترلش کنم. اگه از اون‌ ارتفاع می‌افتادم که دیگه چیزی ازم نمی‌‌موند. به سمت راستم نگاه کردم تا عامل این‌ کار رو ببینم.

بله، خوشحال از ترسوندن من قهقهه می‌زد. داد زدم:

– دنیل!

دست‌هاش رو از دو طرف باز کرد و شونه‌ها‌ش رو بالا انداخت. چه مسلط روی اژدهاش نشسته بود.

دنیل: چیه خانم کوچولو؟ تو باید بتونی کنترلش کنی.

– تو دیوونه‌ای! این‌ اولین پروازمه. ممکن بود سقوط کنم.

خندید و گفت:

– اگه به فکر تلافی هستی من آماده‌م.

به نادیا دستور حرکت دادم و دنبالش کردم. از مهارتش متعجب شدم. اون فقط دوسال از من بزرگ‌تر بود. چطور یه‌ پسر پونزده‌ساله این‌قدر با مهارت اژدها رو هدایت می‌کنه؟!

به ارتفاعات خیلی‌ زیاد پرواز می‌کردیم و از بین ابرا رد می‌شدیم. وقتی شکوه و زیبایی هانه رو از بالا دیدم، دیگه تلافی‌کردن رو از یاد بردم.

لینک سایت منبع:

دانلود رمان حلقه جادویی

در خانه بمانیم، تنها راه انتقال ویروس کرونا ارتباط انسان ها با یکدیگر است و با قطع شدن این ارتباط،ما  از گزند این ویروس در امان می‌مانیم،


حبیب دانلود

خلاصه:
دانلود رمان اژدهای سپید _ رمان درباره پسری به اسم آدرین هست که مثل افراد دیگه زندگی عادیش رو می گذرونه؛ ولی سرنوشت، اون رو به بازی می گیره و سر از یه دنیای عجیب در می‌آره. سرزمین تراگوس! سرزمینی که برای ماها غیر قابل تصوره و از گستره‌ی دید ما فراتر هست. این سرزمین یه گم شده داره، گم شده‌ای که خیلی‌ها فکر می کردند مرده. گم شده ای از جنس انسان، از جنس شجاعت، از جنس عدالت؛ گم شده ای که همه ازش هراسان هستن و افسانه ای قدیمی بوده که الان بازگشته تا کارش رو شروع کنه. گم شده ای از جنس اژدها، اژدهای سپید…


 

مقدمه:
عدالت، عدالتی از جنس نور، از طعم شیرینی عسل، از بوی گل و به نرمی حریر.
عدالت!
آری، عدالت فراگیر خواهد شد. عدالت باز هم دست نوازش بر سر بی‌نوایان خواهد کشید، عدالتی که مرهم زخم مظلومین و زهری برای ظالمین است؛ نور عدالت بر سرزمین‌ها خواهد تابید.
عدالت، درست زمانی نور افشانی خواهد کرد که اسطوره‌ای آن را نورانی و نورانی‌تر کند و آن اسطوره کسی نیست جز…

 

 

قسمتی از کتاب :

سربازها رو بی‌هوش کردم و در سیاه چال رو باز کردم. زمانم کمه و هر لحظه امکان داره سربازها سر برسن.
از پله‌های سنگی پایین اومدم و بعد از این که چند محوطه رو رد کردم، بالاخره به شخص مورد نظرم رسیدم؛ وِردی خوندم و قفل در رو که طلسم شده بود رو باز کردم. یه محوطه سیاه و خوفناک بود، بوی بد سیاه چال باعث شد که چهرم رو تو هم بکشم.

منبع:  یک رمان

لینک دانلود: 

دانلود رمان


حبیب دانلود

رمان : دیوار

نویسنده : اسما چنگایی

ژانر : عاشقانه

بخشی از پارت اول رمان دیوار :

صدای زنگ تلفن برای یک لحظه هم حتی قطع نمی شد.
مشخص بود که فرد پشت خط کار واجبی دارد وگرنه اینطور بی امان و یک نفس زنگ نمی زد!
سلامش را که داد، خواست بلند شود که صدای زنگ قطع شد و نگاهش را به سمت تلفن کشاند.

چه عجب، بالاخره امان داد!
از خدا خواسته چادر گل سبز و آبی اش را جلو کشید و تسبیح عقیق آبی اش را برداشت.
هنوز یک دور کامل را نچرخانده بود که تلفن دوباره زنگ خورد.
این همه زنگ پی در پی فقط از یاسین بر می آمد.

تسبیح را در سجاده گذاشت سپس از جا برخاست و به سمت تلفن رفت.
با دیدن شماره اش، لبخند محوی بر لبش نشست. درست حدس زده بود که خب تعجبی هم نداشت. مگر می شد کسی بهتر از او یاسین و رفتارهایش را بشناسد؟

_ الو.
_ سلام خانوم، افتخار دادین بالاخره!
چادرش را جمع کرد تا جلوی پایش نپیچد و روی مبل نشست.
_ سلام داداش.
_ سلام خانوم گل. هیچ معلوم هست کجایی؟ نه موبایلتو جواب می دی، نه تلفن خونه.

_ ببخشید از وقتی که اومدم خونه، گوشی توی کیفمه و در نیوردم، تلفن خونه هم که داشتم نماز می خوندم.

_ قبول باشه، منو هم دعا کردی؟

_ مگه می شه یادم بره؟

منبع:

سایت  ناول کافه

با ماندن در خانه از جان خودمان و عزیزانمان محافظت کنیم.


حبیب دانلود

دانلود رمان زندگی غیر ممکن

به نام خدا، باسلام و عرض ادب خدمت کاربران محترم سایت رمان به حبیب دانلود بزرگترین سایت دانلود رمان خوش آمدید. افتخار داریم بار دیگر با معرفی رمان جدید در خدمت شما بزرگواران باشیم. رمان جدیدی که روبروی آن هستید  دانلود رمان زندگی غیر ممکن با ژانر عاشقانه، تخیلی و هیجانی است.

که در ادامه به معرفی بخشی از آن می پردازیم که توسط    تندرکیز کاربر انجمن رمانسرا به نگارش درآمده است. 

با کمال آرامش داشتم لباسمو میپوشیدم . دلم میخواست صدای کیانو دربیارم .

مانتو مو که پوشیدم شروع کردم به درست کردن مقنعه ام .

اَه چرا این صداش در نمیاد … هنوز فحشش نداده بودم که صدای عصبانیش بلند شد : دختر بدو دیرم شد .

_ با دوستام میرم !!!

دانلود رمان عشق غیر ممکن

وارد اتاقم شد و به دیوار تکیه داد و زل زد بهم و گفت : زود باش …

_ حرفمو نشنیدی ؟! با مریم و فرناز میرم .

کیان _ لازم نکرده خودم میبرمت .

مقنعه مو درست کردم از کنارش رد شدم و رفتم توی آشپزخونه . پشت میز نشستمو که مامان گفت : ساعت هفته مگه نمیری ؟

_ چرا میرم صبحونه بخورم !

کیان _ حالا شانس من بقیه روزا نمیخورد ولی الان …

با حرص بلند شدم و از آشپزخانه بیرون اومدمو کیفم رو از روی مبل برداشتم

و بعد از پوشیدن کفشم از خونه بیرون زدم . آروم آروم قدم میزدم و

بدون توجه به بوق زدن های کیان آهنگی رو زیر لب زمزمه میکردم .

از طرفی هم خوشم می آمد لجشو دربیارم تا اون باشه که جلوی دوستام منو ضایع نکند …

کیان _ بیا سوار شو .

_ نمیخوام .

کیان _ کیانا لج نکن بیا

چند قدم جلوتر رفتم که صدای چند نفر رو شنیدم که با کیان حرف میزدند .

دانلود رمان زندگی غیر مشترک

به طرفشون برگشتم . دو مامور پلیس کنار کیان ایستاده بودند .

مامور _ خانم ایشون مزاحمتون شدن ؟

کیان _ جناب سروان این خواهرمه … کیانا بگو بهشون دیگه !

_ داداشمه …

مامور از کیان عذر خواهی کرد و هردو رفتند . کیان به طرفم اومد و با حرص گفت : دیوونه کله شق .

پشتمو بهش کردم و راه افتادم که دستم کشیده شد . یک لحظه هنگ کردم .

کیان منو کشید طرف ماشین و گفت : سوار شو باهات حرف دارم

سوار شدم چون میدونستم اگه عصبانی شه چی میشه … ماشینو روشن کرد

و راه افتاد و شروع به صحبت کرد : تو چرا باز باهام لج کردی ؟ بخاطر دیشبه ؟!

_ تو حق نداشتی جلوی دوستام …

کیان _ بنده برادرتم و حق خیلی چیزا رو نسبت به تو دارم .

با حرص گفتم : یه بار نشد منو جلوی دوستام ضایع نکنی .

با حیرت نگام کرد و گفت : وای کیانا فکر نمیکردم اینهمه بچه باشی … تو کور بودی دوستات داشتن سیگار میکشیدن .

_ خب اون که من ربطی نداره زندگی خودشونه .

لینک منبع:

رمان زندگی غیر ممکن

با ماندن در خانه زنجیره انتقال ویروس را بشکنیم. درخانه می مانیم.


حبیب دانلود

رمان : فراموشی مادربزرگ

 

نویسنده : روشنک.ا

 

ژانر : عاشقانه ، طنز ، اجتماعی

 

تعداد صفحات : ۳۲۳

 

خلاصه رمان فراموشی مادربزرگ :

بهناز دختر شوخ طبع و خیال پردازی هست که خلاف میلش به اجبار والدین هنر را رها می‌کند و در رشته‌ای که علاقه‌ای به آن ندارد ادامه تحصیل می‌دهد. پس از فارغ التحصیلی دو سالی را به استراحت می‌گذراند که این دو سال اعضای خانواده‌اش از بیکاری او ابراز نیتی می‌کنند.

 

در نهایت پدرش تصمیم می‌گیرد او را برای مراقبت از مادربزرگ پیرش که مبتلا به آایمر است به روستایی در شمال بفرستد. بهناز هم که از زندگی خسته کننده‌اش در تهران دده شده‌است، به خواست پدرش عمل کرده و به روستا می‌رود و زندگی جدید و متفاوتی را در کنار مادربزرگش و افراد جدیدی که به زندگی‌اش وارد می‌شوند تجربه می‌کند.

 

 

 

بخشی از صفحه اول رمان فراموشی مادربزرگ :

*به نام خداوند لبخند و شادی*

-گل، گل، گل!

با صدای فریاد من و پدرام، مامان از آشپزخانه بیرون آمد و در حالیکه ملاقه به دست به سمتمان می‌آمد غرولند کنان گفت:

-خدایا اینم شد دختر که من بزرگ کردم؟ آخه بهناز پدرام بچه‌ست ولی تو خیر سرت عمه‌شی و بیست و چهار سال سنته! من هم سن تو بودم بچه بزرگ می‌کردم ولی تو…

 

من که حتی ذره‌ای نگاهم را از تلویزیون نگرفته بودم بی حوصله به غر غرهای همیشگی مامان گوش می‌کردم و تند و تند تخمه می‌شکاندم.

-با تو اَم بهناز! دختره‌ی…

 

صدای داد پدرام نگذاشت مامان حرفش را تمام کند.

-اَه پنالتی شد!

پوست‌های تخمه‌ای را که در مشت دستم داشتم داخل بشقاب پوسته‌ها که روی پای پدرام بود ریختم و گفتم:

-نگران نباش پدرام! اگه به این کیسه کش‌های نیسان سواره که از پس همون پنالتی هم برنمیان.

مامان آهی کشید و به آشپزخانه برگشت. پدرام با غرور به من نگاه کرد و لبخندی پر افتخار به رویم زد.

-حق با توئه بهناز! به ما که نمی‌رسن عمرا.

 

با صدای مجری تلویزیون که با هیجان گفت «چه می‌کنه این بازیکن!»، سرمان به سمت تلویزیون چرخید. با گلی که به دروازه خورد هماهنگ با پدرام با خشم گفتم:

-تو روحش!

 

مشتی تخمه از کاسه‌ی بزرگ تخمه‌ها که نصف آن کاسه‌ی غول پیکر را با کمک معده‌ی گرام خالی کرده بودیم، برداشتم و دوباره مشغول تخمه شکاندن شدم. این فوتبال هم بد هیجانی داشت و اگر همین پدرام دوازده ساله، بزرگترین برادرزاده‌ام که پایه‌ی همه‌ی دیوانه بازی‌های من است، نبود دیدنش صفای چندانی نداشت.

***

-بهناز دیدی چه بازی‌ای بود؟

 

لبخندی پرغرور به رویش زدم و در حالیکه کاسه‌ی تخمه را در دست داشتم بلند شدم و گفتم:

-آره عالی بود! واقعا چسبید.

دست راستش را بالا آورد و گفت:

-بزن قدش به افتخار پیروزی تیممون.

 

دست راستم را بالا آوردم و کف دستم را محکم به کف دستش کوبیدم و گفتم:

-اینه!

-بهناز! اون تلویزیون لامصب رو ول کن بیا کمک من حداقل یک سالاد درست کن.

با صدای مامان سرم به سمت در آشپزخانه که مامان در چهارچوب آن دیده می‌شد چرخید و لبخندی به پهنای صورتم زدم و گفتم:

-اومدم، اومدم!

 

به پدرام چشمکی زدم و راهی آشپزخانه شدم. کاسه و بشقاب پر از پوسته‌ی تخمه را روی کابینت گذاشتم و گفتم:

-خب حالا در خدمتم.

سرش را به سمتم چرخاند و با اخم در چشمانم زل زد.

 

-خیار و گوجه رو از یخچال بردار و بشین سالاد درست کن تا برادرت و اون زن زبون درازش نیومده و بهمون قلمبه سلمبه نگفته.

چشمی چرخاندم و گفتم:

 

-بیخیالش مامان! شیده همیشه زیادی فک می‌زنه.

در یخچال را باز کردم و چندین عدد خیار و گوجه از آن بیرون آوردم و داخل سبد فی روی میز ریختم.

لینک سایت:

ناول کافه

لینک دانلود:

دانلود رمان فراموشی مادر بزرگpdf


حبیب دانلود

نام رمان: رینگ و عشق

نویسنده: مریم خسروی کاربر انجمن نودوهشتیا

ژانر: عاشقانه، درام

خلاصه: در آن سوی دنیای انسان ها، دنیایی است پاک و ناب برای عاشقانِ دلباخته! این رمان داستان دختری خشن و بی احساس رو روایت می‌کنه؛ در گذشته اتفاقات تلخی براش افتاده و حالا ورق زندگی اش برگشته؛ همراه من باشید تا سرنوشت پر رمز و راز این دختر رو بدونید…!

 

دانلود رمان جدید

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب، از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!

 

خنجری بر قلب بیمارم زدند! بی گناهی بودم و دارم زدند!

 

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست؛ از غم نامردمی پشتم شکست!

 

سنگ را بستند و سگ آزاد شد؛ یک شبه بیداد آمد داد شد!

 

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام! تیشه زد بر ریشه‌ی اندیشه ام!

 

عشق اگر این است مرتد می‌شوم؛ خوب اگر این است من بد می‌شوم.

 

به نام خدا

دستکشم رو از دستم درآوردم و گوشه‌ی رینگ انداختم؛ این مسابقه هم تموم شد.

روی بینی ام دست کشیدم تا شدت شکستگی رو بررسی کنم؛ آخه این چهارمین بار بود که دچار شکستگی از ناحیه‌ی بینی می‌شدم.

سانا مربی ام بالای سرم ایستاد و گاز استریل رو دستم داد. کنارم نشست و گفت:

سانا: تا شش ماه آینده حق شرکت تو مسابقات رو نداری.

خنده‌ی مسخره ای تحویلش دادم. داشت از محالات حرف می‌زد! من تمام زندگیم تو همین رینگ مبارزه خلاصه میشد؛ حتی قید خانواده ام رو هم زدم برای این ورزش، حالا این چی می‌گفت؟

_ ممنون، با این حرفت شادم کردی.

 

در حالی که چسب کاغذی رو روی بینی ام فیکس می‌کرد جدی و سرد گفت:

سانا: اما من شوخی نکردم زارا! هفت ماه دیگه یه مسابقه‌ی مهم در راهه و باید تا اون موقع تو دوره‌ی ریکاوری باشی.

هفت ماه دیگه چه مسابقه ای بود که انقدر برای سانا ارزش داشت؟! ازش سوالی نپرسیدم و بلند شدم به سمت رختکن سالن حرکت کردم. سانا هیچ‌وقت بی دلیل حرفی نمیزد؛ چون از شرایط من مطلع بود.

دانلود رمان رینگ و عشق


حبیب دانلود
اطلاعیه تغییر روند سایت
با سلام و عرض ادب خدمت دنبال کنندگان سایت
چهارشنبه انجمن را می‌ساختم، ایده های زیادی برای رشد آن داشتم که قابل اجراهم بودند؛
اما به دلیل اینکه این کار ها زمان بر هستند و من هم شخصا چنین حوصله‌ای ندارم، سایت از این به بعد انجمن را ندارد.
ما قصد داریم زین پس تمام رمان هایی که توی سایت های دیگر هستند به شما معرفی کنیم و فقط برای رمان های خاص و مشهوری که هستند
لینک دانلود نمیگذاریم و لینک سایت را برای معرفی میگذاریم.
منبع تمام رمان هایی که قرار می‌دهیم در زیر پست ها به همراه لینکی خواهند بود.
انجمن سایت دیگر فعالیت نخواهد کرد
سپاس از همراهی شما عزیزان
مدیریت کل سایت.

حبیب دانلود


نام رمان:دزیره

نویسنده:آن ماری سیلینکو
تعداد صفحات:۳۶۲

چکیده ای از رمان:

داستان درباره دختری فرانسوی به اسم دزیره کلاری از یک خانواده ای ثروتمند است که طی جریاناتی با ناپلئون بناپارت آشنا می شود و به یکدیگر علاقه مند می شوند و با یکدیگر نامزد می شوند. بعد از مدتی ناپلئون بدون دزیره به پاریس میرود و در آنجا…

پیشنهادی حبیب دانلود

حبیب دانلود

رمان : عاصی 

نویسنده : زهرا دلگرمی

ژانر : عاشقانه

بخشی از رمان عاصی :

ـ دیوونه شدی ؟ میخوای اوضاعو از اینی که هست بدترش کنی ؟ کافیه جلوی رئیسی اینو بگی یه نامه می ذاره رو پرونده ت خلاص .
ـ عطا ….

میان حرفش پرید و این بار با لحنی ملایم اما همچنان جدی گفت
ـ میدونم سخته… بخدا می دونم ولی تو هم باید به خودت مسلط باشی پسر ! کلهر می گه تا امنیت جانی پدرت برای قاضی محرز نشه حکمو تغییر نمی ده . حالا تو هلش دادی یا ندادی و خودش از پله ها پرت شده مهم نیست . مهم شاکیه که افتاده رو تخت بیمارستانو بامبول جدیدشم ه ی خون توی سرشه !

مکثی کرد و کلافه تر ادامه داد :

ـ پدرت پشتت نیست سورن و متاسفانه در حال حاضر تمام مدارک بر علیه توئه . درکت می کنم به خود خدا قسم می فهمم داری عذاب می کشی اما باید یه کم تحملتو ببری بالا .

طنین خسته ی سورن پیچید توی گوشی :
ـ چهلم مادرم نزدیکه … باید تا اون موقع بیام بیرون !
ـ نمی خوام نا امیدت کنم ولی … فکر نمی کنم بشه خصوصا که …
ـ عطا .

عطا در سکوت پلک زد و سورن با نفسی سنگین که اندوه و خستگی اش کاملا قابل لمس بود گفت :
ـ قول دادم بهش … قول دادم بعد چهل مادرم برم خواستگاریش ….

دل عطا در سینه مچاله شد و سوال سورن پتک شد روی شانه های وجدانش .
ـ چه خبر ازش ؟ رفتی سراغش ؟

ـ نه متاسفانه ! هنوز …. موفق نشدم ببینم

لینک سایت منبع:

ناول کافه


حبیب دانلود
همراز دانشجوی پرستاری از رامسر است، که در تهران با یکی از دوستان صمیمی‌اش‌(مهراوه)‌‌مشغول به تحصیل است؛و با مشکلات زندگی‌اش از جملهاعتیاد برادرش دست و پنجه نرم می‌کند، در این میان راز بزرگ و نابخشودنی مهراوه برملا میشود و همراز…لبخندی بر صورت دلفریبش با آن چشمان آبی که بی صدا حرف میزد، و موهایی که همچون موج های خروشان غروب خورشید بود، نقش بست. با یک دست علامت داد که به سمتش بروم و گفت:
-‌بیا همراز، ببین ازاینجا دانشگاه و کافه معلومه.
جلوتر رفتم، راست میگفت، همه کس و همه چیز زیر پاهایمان بودند. روبه او کردم و گفتم:
-‌حق با تو بود، یه تهرانی نباید برج میلاد رو از دست بده.
دوباره لبخندی زد و گفت:
-‌همیشه حق بامن بوده همراز خانم.
به شمالی گفتم:
-‌عــــو، باد تورو بگیره! تو مَر باد بیاردی!
خنده‌ای سر داد و به چادرم که در باد به حرکت در آمده بود، اشاره کرد وگفت:
-‌باد که الان با شما مچ شده سرکار علیه!
با دست به سینه‌اش کوبیدم، به این سرزمین که کسی از این فاصله از رازهایش خبر نداشت، چشم دوختم کاش می شد که آدم‌ها از این فاصله چیزی از مشکلات دنیای زیر پایشان به یاد نیاورند، در فکر بودم که گفت:
-‌پس توهم دیدیش؟
-‌چی رو؟
-‌کمپ رو دیگه!
-‌خداروشکر! با وجود تو این مملکت دیگه نیازی به جاسوس نداره!
-‌عوض نکن ازش خبری شده؟
-‌نه
-‌یک ماه میشه که فرار کرده، فکر میکنی که کجا رفته؟
-‌نمیدونم.

-‌چرا؟

لینک منبع:

یک رمان

لینک دانلود:

دانلود رمان


حبیب دانلود

دانلود رمان ثریا

به نام خدا، باسلام و عرض ادب خدمت کاربران محترم سایت رمان به حبیب دانلود  بزرگترین سایت دانلود رمان خوش آمدید. افتخار داریم بار دیگر با معرفی رمان جدید در خدمت شما بزرگواران باشیم. رمان جدیدی که روبروی آن هستید رمان ثریا با ژانر عاشقانه و اجتماعی است.

که در ادامه به معرفی بخشی از آن می پردازیم که توسط  fatimajafari کاربر انجمن نگاه دانلود  به نگارش درآمده است.

بخشی از رمان:

زنی که سنش از همه بیشتر بود با تحقیر نگاهی به سرتاپایم انداخت و به‌سمت خروجی به راه افتاد.

بقیه هم نگاهی ردوبدل کردند و پشت‌سرش راه افتادند.

شمشیر از رو بسته‌شان زیادی معلوم بود.

خشک شده سرِ جایم ایستادم و به سرامیک‌های سفیدرنگ زیر پایم زل زدم.

به چه حقی با من این‌گونه رفتار کرده بودند؟

پیش خودشان فکر می‌کردند که من همان دخترِ ساده احمق هستم؟

خلاصه رمان ثریا

همان‌ که قبل از قهر و رفتنشان شسته و بر روی رخت‌آویز پهن کرده بودند؟

نمی‌دانستند زندگی در این پنج سال از من زنی مغرور و خودخواه ساخته بود که زیرِ بار هیچ‌کس نمی‌رفت؟

زنی که بعد از شسته شدن حسابی خشک و اتو کشیده شده بود!

از سالن فرودگاه خارج شدم و با چشم دنبالشان گشتم.

آن‌ها جایی را نداشتند که بروند. بعد از آشوب پنج سال پیش و رفتنشان، به خواست من عمارت عوض شده بود

و آن‌ها آدرس عمارت جدید را هم نداشتند.

بالاخره دیدمشان که سوار بر دو تاکسی زردرنگ مخصوص فرودگاه منتظر بودند

تا من حرکت کنم و پشت‌ سرم راه بیفتند. پشت به آن‌ها به‌سمت ماشینم حرکت کردم.

در صندلی نرمش فرو رفتم. بخاری را روشن کردم و شیشه را به اندازه یک بند انگشت پایین کشیدم

تا هوای درون ماشین تعویض و شیشه‌های یخ‌بسته ماشین را بخار نگیرد.

دانلود رمان:

دانلود رمان ثریا

 منبع:

نگاه دانلود


حبیب دانلود

به نام خدا، باسلام و عرض ادب خدمت کاربران محترم سایت رمان،به حبیب دانلود، بزرگترین سایت دانلود رمان خوش آمدید، افتخار داریم بار دیگر با معرفی رمان  جدید در خدمت شما بزرگواران باشیم، رمان جدیدی که روبروی آن هستید رمان که روزی دل خسته خواهد شد  رمانی با ژانر عاشقانه وجنایی است. رمان که روزی دل خسته خواهد شد  که در ادامه به معرفی بخشی از آن می پردازیم، توسط سحربانو۶۹ کاربر انجمن 

نگاه دانلود به نگارش درآمده است. 

بخشی از رمان:

قصه از اون‌جایی شروع میشه که بهمن یه دل نه صددل عاشق میشه

و میره خواستگاری تک دختر پیر و معتمد شهر کوچیک قصه‌ی ما. حاج‌اسدالله هم که مرد مهربون و بی‌ادعایی بوده،

قبول می‌کنه و اون دوتا شیرینی‌خورده‌ی هم میشن؛ ولی مشکل از اون‌جا شروع میشه که حاجی نمی‌دونه

بهمن یه راز بزرگ رو از اون‌ها مخفی کرده.


قسمتی از داستان

– خب نگفتی باباجون، نظرت چیه؟



سرم رو پایین انداختم و با انگشت دنباله‌ی موهام رو به بازی گرفتم.




– سخته تو هم بری بعد از عطیه. مامانت که نیست، تو هم که از این خونه بری این‌جا دیگه صفایی نداره؛


ولی آخرش که چی؟ دختر امانته دست پدر و مادرش.قسمت که در خونه‌ی آدم رو بزنه نمی‌تونی دست به سرش

کنی.

خیره به گل‌های قالی و با صدای گرفته ادامه داد:



– می‌دونم عطیه هم راضیه.




بغض نبودِ مامان و دل گرفته‌ی حاج‌بابا فرصت شادبودن رو تو این لحظه به من نمی‌داد،


به جاش پر بودم از ترس و نگرانی از فردا و فرداها.



– پسر بدی نیست. دادم بچه‌های مسجد راجع بهش تحقیق کردن.


حرف بدی پشت سرش نیست. همه از خوبی و پشتکار و تلاشش گفتن؛ مخصوصا

اینکه اون هم تنهاست و پدر و مادر و پشتوانه‌ای نداشته. وضع مالیش خوبه.

قد و قامتش هم که خودت دیدی،

می‌دونم دخترا بیشتر دل به این چیزا می‌بندن.جمال خوبی هم داره، فقط می‌مونه دین و ایمونش که کمی نگرانم کرده.

چیز بدی ازش ندیدم و نشنیدم؛ ولی خب شناخت زیادی هم ازش نداریم.تو چشم‌های حاج‌بابا پر از نگرانی واسه

تک دختر و تک فرزندش بود. طبیعیه؛ پدر بود و می‌خواست دخترش رو به کسی بسپاره که نمی‌شناستش.

به مرد تازه از راه رسیده‌ای که از قرار معلوم داشت خودش رو تو دل حاج اسدا… فخار، پیر و معتمد محل جا 

می‌کرد.

لینک منبع:

روزی که دل خسته خواهدشد

لینک دانلود:

دانلود رمان 

توضیحی درموردلینک منبع:

منبع اصلی سایت فرهنگی هنری نگاه دانلود است؛ اما به دلیل نداشتن لینک سایت جدید که فیلتر نباشه ، به طور موقت لینک سایت رمان ایران به عنوان منبع قرار گرفت.



حبیب دانلود

خلاصه:

این داستان کوتاه در خصوص خاطراتی هست که من از کودکی تا به این سن، از پدر بزرگم که چند ماه پیش عمرش رو داد به شما نوشتم.
پیر مردی که از داشتن، فهم و شعور زبان زد بود.
البته نوه‌اش که من باشم، خیلی سعی می‌کردم مثل اون باشم، اما نمی‌شد.
پس بشنو از وی…

 

مقدمه:

شـــآه بابــآیم

نگاهت پر معنا بود
سخنت پر بها بود
رفتارت گنج تجربه‌ها بود
اگر بودی، می‌گفتی برایم حکم‌رانی نکن
زیرا که من سلطنتی افراشته‌ام
اگر که بودی…
می‌گفتی خودت را با ارزش بدان، با هر اشتباهی نلرز و جبران کن
اما حالا که نیستی
عمه‌ام جانشینت شده
با یک تفاوت که او زخم زبان می‎‌زند
تو دُرِّ کلام می‌گفتی.»


قسمت‌هایی از رمان:

یادم میاد وقتی من و داداشم بچه بودیم، پدر بزرگم خیلی دوستمون داشت.
از کارهایی که می‌کردیم تعریف می‌کرد.
همیشه پشت ما بود و هیچ‌ وقت از گل نازک‌تر به ما چیزی نمی‌گفت.
خیلی آروم بود. بزرگ خاندان بودنش به ابهت زیادش اضافه می‌کرد.
اما این آرومی و از گل نازک‌تر نگفتن، توی یک روز تبدیل به از گل نازک‌تر گفتن و نا آرومی شد!
من و داداشم جلوی تلویزیون رنگی کوچولویی که داشت جومونگ رو می‌داد نشسته بودیم و همین طور که نگاه می‌کردیم،
از توی قابلمه بزرگی که توش برنج بود و ما اون و به دو قسمت تقسیم کرده بودیم هم می‌خوردیم.
این تقسیم غذا چیزی بود که باید بهش پا قرص می کردیم.
یعنی باید باید بهش عمل می کردیم.
من مواظب بودم تا داداشم از خط وسط با قاشقش این طرف نیاد و داداشمم همین کار رو می‌کرد.
اگه یه دونه برنج هم به سمت من می‌اومد جزعی از میراث غذاییم به حساب می‌اومد و قابل برگشت نبود.
من عاشق جومونگ بودم و وقتی نگاهش می‌کردم، فقط با چشم‌هام نگاه نمی‌کردم،
پای گوش و دهن و دماغ و غیره هم وسط بود.
اصلا حواسم به غذام و داداشم که درحال قاچاق برنج از زمین من به زمین خودش بود هم نشدم.
وقتی تموم شد سر برگردوندم که بقیه غذام و بخورم، دیدم نیست!
از یقه داداشم گرفتم و شیش پنج تا چک زدم تو صورتش.
هرچند ازم بزرگ بود اما قدرتم ازش بیشتر بود.
شروع کرد به گریه کردن.
حاج بابام روی تشک کنار بخاری نشسته بود و نگاهمون می‌کرد.
بعد این که داداشم گریه کرد، رفت دراز کشید و پتو رو هم به روی خودش کشید.
حاج بابام هی نازش رو می‌کشید و وعده و رشوه‌های قلنبه سلمبه مثلا:
_ بیا بغل آقاجون ببینم. وایسا الان پا می‌شم می‌زنمش حالش جا بیاد.
_ گریه نکن بچه گلم… بیا بهت پول میدم به اون نمیدم.


لینک منبع:

دانلود داستان کوتاه شاه بابا

لینک دانلود:

داستان کوتاه شاه بابا


حبیب دانلود

رمان : ریکاوری

نویسنده : سامان شکیبا

ژانر : عاشقانه

بخشی از پارت اول رمان ریکاوری :

سر و صدای بچه های بازیگوش و پر انرژی، فضای شادی را در هنرکده به وجود آورده بود. دلناز با حوصله، بدون اینکه لحظه ای هم خم به ابرو‌ آورد، به بچه ها کمک میکرد تا کاردستی شان را آماده کنند.
صدای زنگ در که بلند شد، با قدم های آرامی به سمت اف اف رفت.
-کیه؟

صدای آشنای پدر یکی از بچه ها به گوشش رسید که از او میخواست ،اگر کلاسشان تمام شده، فرزندش را پایین بفرستند.
آیفون را سر جایش گذاشت و دخترک را صدا زد.
-شیدا جان، عزیزم وسایلتو جمع کن بابات اومده دنبالت.

ظاهرا دختر بچه از حضور بد موقع پدرش ناراضی به نظر میرسید.
-ولی خاله… من هنوز کاردستیم کامل نشده.
دلناز روی موهای صاف و مدل مصری اش بوسه زد و در همان حین کمک کرد تا وسایلش را در کیفش بگذارد.
-اشکالی نداره عزیزم، شنبه باهم دیگه کاملش میکنیم.

شیدا را تحویل پدرش داد و پایان کلاس را اعلام کرد. بعد از رفتن تمام بچه ها، سرش را با تاسف تکان داد.
سالن آنچنان به هم ریخته بود که گویی زله هشت ریشتری آمده باشد.
-نازی نمیای بریم؟

دلناز به عقب چرخید و نگاهش را به مهسا، دوست، همسایه و مربی چرم دوزی هنرکده، معطوف کرد.
-چرا، چرا… فقط اول اینجا رو یکم مرتب کنم، بعدش میرم.

معرفی رمان


رمان ریکاوری از سامان شکیبا بصورت آنلاین می باشد و برای معرفی در سایت درج شده است.برای خواندن این رمان در کانال زیر عضو شوید.

https://t.me/joinchat/AAAAAFTdjrRoI_qMw9mVOA



حبیب دانلود

‫نام رمان‪ :‬پرنسس مرگ‬

‫ژانر‪:‬تخیلی‪-‬عاشقانه‪-‬معمایی‬
‫ویراستار‪narcissus :‬‬
‫فصل اول‬
‫چشمامو باز می کنم ‪ .‬باز هم یه روز مسخره دیگه‪.‬باز هم همون احساسات نا خوشایند ‪.‬احساساتی که همیشه در‬
‫تضاد هم هستن و گلوی منو مثل طناب دار فشار می دن ‪ .‬من یه شیطانم ‪.‬من فرزند ابلیسم ‪.‬نباید خوب باشم ‪.‬‬
‫نباید پاکی رو بخوام ‪.‬نباید ‪…‬نباید‪ .‬شدم مثل یه دیوونه که گاهی حالت عادی داره و گاهی هم نه‪ .‬خستم ‪‬خستم‬
‫از این همه دوگانگی ‪.‬از این همه تفاوت ‪ .‬چرا من ؟ چرا فرزند ابلیس باید یه همچین چیزی باشه که مایه ی‬

‫سرافکندگی پدرش بشه‪.‬‬

بخشی از رمان

‫با این که هنوز دوست داشتم توی تختم بمونم اما پتو رو کنار زدم و بایه دم عمیق از جام بلند شدم‪ .‬به اتاقم‬
‫نگاهی انداختم‪” .‬یه تخت دونفره که کامل به رنگ سیاه ساخته شده و رو تختی سیاه رنگ و بازهم بالشت سیاه‬
‫رنگ‪ .‬دیوار های اتاق که با ترکیب رنگ قرمز و سیاه رنگ شده و به اتاق حالت خاصی داده‪ .‬کف اتاق از موزاییک‬
‫های قرمز رنگ تشکیل شده و در اتاق که کامال به رنگ سیاهه‪.‬‬

از دید زدن اتاقم دست برداشتم و با گام های خسته به طرف کمدم رفتم ‪.‬کمدی که از بچگی محل قایم شدن من‬
‫از دست مامور های پدرم بود ‪.‬کمدی که محل گریه های شبانه ی من بود و حاال هم که شباهت به یه خال توی این‬
‫اتاق نفرین شده داره ‪ .‬درش رو باز کردم ‪.‬بازم سیاه ‪-‬قرمز ‪.‬رنگی که همه ی شیاطین عاشقشن و من گاهی‬
‫دوسشون دارم ‪.‬ای کاش لباس آبی هم بینشون بود‪ .‬رنگی که گاهی ازش متنفر می شدم و گاهی هم مثل االن‬
‫آرزوی داشتنش رو داشتم‪ .‬از این حالت ها خندم می گیره ‪ .‬دختر شیطان”شیطانی که کمر به گمراهی انسان‬
‫بسته از رنگ آبی که ویژه ی فرشته هاست خوشش میاد ‪‬هه ‪…‬مسخرس ‪‬اصال با عقل جور در نمیاد ‪ .‬یعنی من  یه‬ انسان.

لینک منبع:

رمان پرنسس مرگ


حبیب دانلود
  • نام رمان :گرمی آغوش تو

  • نویسنده : رخشان

  • تعداد صفحات:۲۰۰

  • ژانر :#همخونه_ای #ازدواج_اجباری #کلکلی #عاشقانه

خلاصه رمان :

دانلود رمان داستان ام رمان سیروان یه پسر از خانواده پولدار و مرفه هست که عاشق بهاره دختر عموشه…بابهاره نامزد میکنه.در این بین بهاره تصادف میکنه و میمیره…بهاره یه خواهر داره به اسم نفس که بعد از مردن بهاره خیلی افسرده میشه.ام رمان.خانواده هاشون این دو جوون رو مجبور میکنن که ازدواج کنن…ام رمانچطور ممکنه سیروان بهاره رو فراموش کنه و ش ازدواج کنه؟؟؟آیا نفس قبول میکنه؟؟…پایان خوش

 

دانلود با فرمت Pdf

DOWNLOAD

لینک منبع:

ام رمان


حبیب دانلود
  • نام رمان :عاشقی پردردسر

  • نویسنده : فاطمه بامداد

  • تعداد صفحات:۲۰۰

  • ژانر : #عاشقانه

خلاصه رمان :

دانلود رمان داستان ام رمان هلنا دختری که بعدازفوت پدرمادرش تو یه تصادف، باداییش زندگی میکنه که بارسیدن به۱۸سالگی ازدایی وزنداییش چیزایی میشنوه که تصمیم میگیره کارپیداکنه بارفتن پیش روانشناسی به عنوان ماساژور به خونه رهام شریفی میره واونجا اتفاقاتی براش میوفته

 

دانلود با فرمت Pdf
DOWNLOAD

لینک منبع:

ام رمان


حبیب دانلود

دانلود رمان نفس

نفس می لرزد ، می ترسد …
چشمان بی قرارش هر روز صحنه ی بی شرمانه ی خیانت مادری را به ذهن می سپارد که ذره ذره جان و تنش ؛روح و قلب پاکش را از درون می خورد و …

آخ که او کوچک است و طعم تلخ و دردناک ؛ تیشه ای بُرنده می شود، بر قلب کوچک هفت ساله اش …

و تاابد روح رنجیده اش رنگ آرامش بخود نمی بیند و سرکش و لجوج قصد انتقام از روز گار دارد …

و مبین …‌
این عاشق دل خسته و صبور پا در راه عاشقی گذاشته و بازی سخت سرنوشت رابا شانه های مردانه تحمل می آورد و در این راه صدماتی سخت از آنکه فکر می کرد نفسش بود و اما نبود، می خورد ……
مبارزه ی مردی تمام قد فداکار و دلسوز
پدری از خود گذشته و پر غیرت …
و اما …

قسمتی از رمان

درب اتاقش رو بست و آروم به سمت پنجره رفت

تو خیابون خلوت بود و بجز چند ماشین و رهگذر کسی نبود

لعنتی باید زودتر از دفترش خارج میشد
بازم برای گرفتن مچش اومده بود

تلفنش زنگ خورد

نگاه کرد یاس بود

رد تماس زد

در صدا خورد

با عصبانیت فریاد زد
بیا تو
منشی که از ترس همون دور ایستاده بود گفت

آقای صامر
برگه های فروش اوراق رو برای امضاء آوردم

نگاهی با غضب به منشی بخت برگشته انداخت و گفت

مگه نگفتم هر وقت وارد دفترم شد بهم خبر بده ……

آروم برگه ها رو بروی میز گذاشت و عقب رفت و گفت ببخشید آقا اما ایشون اصلا توجهی به حرفام نکردن

دستشو تو هوا ت داد و اشاره کرد که بیرون بره

منبع: رمان دانلود

لینک دانلود:

دانلود رمان نفس


حبیب دانلود

رمان دختر نقاب دار، روایتگر زندگی آنالیا محبی خلافکار و رئیس بزرگترین باند قاچاق مواد. زندگی این دختر سراسر رازه! با نفوذ سه پلیس به باند، متوجه چیز های عجیبی در مورد زندگی این دختر میشن و جالبترینش هویتشه چون هیچ کسی به اسم آنالیا محبی در هیچ کشوری نیست و هنوز هم اونا در تلاش برای شناختن این دختر هستند.

اما و اگر نداره،الانم پا میشی میری پیش مادرت منم با وکیل هماهنگ می کنم بیاد کارای بیمارستانو رو به راه کنه.

ثریا با چشمایی که نم اشک توشون دیده می شد گفت:

خانوم تا عمر دارم مدیونتونم هیچ وقت لطفتونو فراموش نمی کنم.

جدی گفتم:الان وقت این حرف ها نیست،پاشو برو.

و دیگه فرصت هیچ حرفی رو بهش ندادم و پاشدم دوباره رفتم تو اتاقم.

پوسیدم تو این اتاق اه.

تا وقت شام خودمو با کارهای مختلف مشغول کردم ولی ساعت نمی گذشت که نمی گذشت.به محض اینکه وقت شام اومد،زودتر از همه سر میز بودم و حاضر و آماده نشسته بودم.

بعد پنج دقیقه بقیه هم که شامل ارمیا و سامیار و روژین می شد،اومدن و نشستن.

خدمتکار غذاهارو آورد و مشغول خوردن شدیم؛بعد از صرف شام روژین رو به من گفت:

_آنا خانوم ما می خوایم فیلم ببینیم اگه دوست دارید شما هم بیاید با ما ببینید.

منبع:

یک رمان

لینک دانلود:

دانلود رمن دختر نقاب دارpdf


حبیب دانلود

رمان : طالع شطرنجی

نویسنده : فائزه فاتحی(آوری)

ژانر : عاشقانه

بخشی از پارت اول رمان طالع شطرنجی :

عصبی ام به حدی که انگشت های لرزانم دکمه آسانسور رو پیدا نمیکنه خوشبختانه مردی میاد و بالای دستم دکمه قرمز رنگ رو فشار میده

همزمان دنبال گوشیم که زنگ می خوره میگردم و میرم داخل آسانسور و بازم همون مرد دکمه ی همکف رو میزنه
قبل از اینکه گوشیم قطع بشه جواب میدم و صدای شاکی الی تو گوشم پخش میشه:

_ کجایی تو خوبه بهت گفته بودم سر ساعت اینجا باشی

_ متاسفم الی نمیرسم باید خودت انجامش بدی

انگار از صدام میفهمه حالم خوب نیست که آروم تر ادامه میده:

_ چرا دختر؟ چی شده مگه ، اصلاً من الان برم اون بالا چی بگم بدون آمادگی؟

_ الان سعی می کنم متن سخنرانی رو برات بفرستم لازم هم نیست که بگی مال خودت نیست اصلاً اسمی از من نبر
_ آخه مگه میشه نمیخوای بگی چی شده؟

آسانسور که چند لحظه ای می شد در طبقه سوم ایستاده بود و فکر می کردم کسی می خواد وارد بشه، یهو تکان سختی میخوره و غیر از روشنایی اضطراری فضای چند متری کاملا تاریک میشه بدون این که بترسم سرم رو بالا میگیرم و حین بررسی صفحه بالای آسانسور جواب الی رو میدم:

_میشه عزیز دلم از اول هم قرار بود من فقط متن و برات آماده کنم ، حالا ببینمت بهت توضیح میدم فعلا برو من بفرستم متن رو

منتظر خداحافظیش نمیمونم چون میدونم تمومش نمیکنه گوشی رو قطع می کنم و میزارم تو جیب بزرگ مانتوم

معرفی رمان


این رمان بصورت آنلاین می باشد و برای معرفی در سایت درج شده است.برای خواندن این رمان و حمایت از قلم نویسنده در کانال زیر عضو شوید.

https://t.me/joinchat/AAAAAE-zYhWzyU3zSpY1mA

منبع:ناول کافه


حبیب دانلود

منبع یک رمان

راهی برای دست یافتن از آن‌چه بر من معین شده، راهی برای رسیدن به آنچه بودم، منی که ازفرشته ای به ابلیس تبدیل شدم، پس من را ببین که چگونه انتقامم را از شما شیطان‌ها می‌گیرم.ستاره دختری زجر کشیده‌‌ست. فقط به خاطر کاری که پدر و مادرش باهاش کردن، اون از دختر پاک به قاتل تبدیل شده و حالا که روی پاهای خودش ایستاده، می‌خواد کسایی که بانی آزارش بودن رو نابود کنه. اون هم دور از چشم خواهراش تا به اون چیزی که می‌خواد برسه.

به چاقویی که توی دستم بود نگاه کردم. قطرات خون با ناز فراوان روی زمین نشست می‌کردن.
خب این هم نفر بیست و نه که بانی آزارهای من بود. به مردی که غرق خون خودش بود نگاه کردم تا این‌که گوشیم زنگ خورد. بدون وقفه جواب دادم: تمام شد امیر؟!
– بله تمام شد تو چیکار کردی؟ همون‌ کاری که می‌خواستم انجام بدم، نفر بیست و نهم کشته شد. از بیرون خبری داری؟
– پلیس‌ها دارن می‌آن بهتر نیست سریع فلنگ رو ببندی؟ باشه الان می‌آم.
بدون خداحافظی گوشی رو قطع کردم و به همه جا دوباره نگاهی انداختم تا ردی به جا نمونِ. دیدم چیزی نیست پس به سمت خروجی راه افتادم.
از درهای جور واجور بیرون آمدم؛ سریع به سمت ماشینم رفتم. سوار شدم و حرکت کردم. تا جایی که دیده نشم رفتم و ماشین رو توی جاده‌ی خاکی پارک کردم.
از ماشین پیاده شدم. در ماشین رو بستم و بهش تکیه دادم و به خانه‌ی مردک شیطان صفت نگاه کردم. از این‌جا هم می‌شد نورهای قرمز_ آبی رو دید.
گوشیم رو درآوردم و شماره‌ی امیر رو گرفتم، بعد از دو تا بوق جواب داد: بله؟ اون‌جا چی می‌بینی؟
 دارن توی خونه رو می‌گردن خدا رو شکر چیزی پیدا نشدِ کارت مثل همیشه عالی خواهری.

لینک دانلود:

راهی برای دست یافتن


حبیب دانلود

رمان : دل آغشته به بوی تو

نویسنده : زهرا برومند

ژانر : عاشقانه ، اجتماعی

تعداد صفحات : –

خلاصه رمان دل آغشته به بوی تو :

گاهی آنقدر عاشق می شوی، که عطر معشوق، میان تار و پود و مهر برخواسته از قلبت هم، می نشیند…
این که آنقدر عاشق باشی که دلت به بوی معشوق آغشته باشد عجبی نیست!
ولی اگر عشق، ممنوعه باشد و اگر ها و اما ها را در خود جای دهد، عجب دارد!
دل آغشته به بوی تو، عاشقانه ای از دوست داشتنی دلنشین را روایت می کند… دلنشین ولی… گرفتار ممنوعه ها!

 

بخشی از صفحه اول رمان دل آغشته به بوی تو:

خسته و کلافه از روز پر کار و کسل کننده، به خانه می رسم. هوا تاریک است و به جز صدای بوق و هیاهوی ماشین ها، چیز دیگر ی به گوش نمی رسد.

ریموت را دست گرفته و فشار می دهم. همزمان با باز شدن در بزرگ خانه، پرده ی اتاقِ طبقه ی دوم کنار می رود و به اندازه ی یک ثانیه چشمم به قامت خسته ی پدرم می افتد.

پرده سر جایش بر می گردد و نمایش قد و بالای پدر، تمام شده و من مثل همیشه لعنت می گویم به این تراژدی هر شب! که لعنت به دل من و لرزشی که اذن نمی دهد از این خانه و پدری بی فکر، دل بکنم!

کلافه ام، و این از تمام کارها و رفتارم پیداست. با همان کلافگی آشکار، ماشینم را در جایگاه همیشگی پارک می کنم و حسرت زده و زیر چشمی، نگاه می اندازم به ماشین پدر که چندین ماه است از جایش تکان نخورده و صدای استارتش، در حیاط نپیچیده است.

سر تکان می دهم و بی حوصله، شالم را که خیلی وقت است روی شانه ام افتاده، برمی دارم و در دست مچاله اش می کنم.

دکمه های مانتویم را هم، با غر غر باز می کنم و همزمان از پله ها بالا می روم.

لینک منبع:

ناولکافه


حبیب دانلود
اطلاعیه: فعالیت انجمن سرگرمی حبیب دانلود
با سلام و عرض ادب خدمت تمامی کاربران عزیز
طی تصمیم تیم مدیریت سایت، قرار بر این شد که انجمن سایت نه برای رمان نویسی که به عنوان انجمن سرگرمی به فعالیت خود ادامه دهد
در انجمن سرگرمی حبیب دانلود، ما قرار است با ارسال پست و تبادل نظر و همچنین آموزش وب نویسی و معرفی سیستم های خاص و جذاب وب نویسی ایرانی به کار خودمان ادامه دهیم.
در انجمن سرگرمی حبیب دانلود، ما فقط اجازه انتشار دلنوشته را به کاربران محترم سایت دادیم و تمامی دلنوشته از روز یکم اردیبهشت ماه زیر نظر مدیران انجمن نوشته و دلنوشته های خوب سایت تبدیل بهpdf شده و  بر روی سایت می‌روند.
بزدودی تالار ارتباط کاربران با یکدیگر» هم زده خواهد شد تا اواخر فصل بهار که سیستم چت باکس به انجمن اضافه میشود کاربران بتوانند در آن با یکدیگر در ارتباط باشند.
در ضمن برای تمامی تالارها نیازمند مدیرانی هستیم. هرکس که ۱۵۰ پست ارسال کند عنوان مدیریت آزمایشی را کسب خواهد کرد و با ۳۰۰ ارسال و گذشتن دوماه از مدیریت آزمایشی رنک مدیریت ثابت را کسب خواهد کرد.
برای مدیر شدن به تاپیک زیر در انجمن بروید:
فراخوان جذب مدیر

حبیب دانلود

رمان اسارت عشق جلد اول

به نام خدا، باسلام و عرض ادب خدمت کاربران محترم سایت رمان به حبیب دانلود بزرگترین سایت دانلود رمان خوش آمدید. افتخار داریم بار دیگر با معرفی رمان جدید در خدمت شما بزرگواران باشیم. رمان جدیدی که روبروی آن هستید. دانلود رمان اسارت عشق جلد اول با ژانر  عاشقانه، جنایی، معمایی، پلیسی وطنز  است.

بخشی از رمان:

داستانی برخاسته از یک انتقام قدیمی‌؛ کینه‌ای که در زیر خروارها خاک مدفون شده! و در این میان دختری از جنس نور!

از جنس مهربانی در کشاکش این نبرد سهمگین اسیر چنگال بی‌رحم روزگار می‌شود و چه ناعادلانه بهای این کینه را می‌پردازد؛

تمام دارایی‌اش، خانواده اش، را به ناحق از دست می‌دهد و مسیر آرام زندگی‌اش به سمت پرتگاه باند قاچاق سوق می‌یابد.

درست در زمانی که احساس می‌کند تمام درها به رویش بسته شده، دستی نامرئی او را از گرداب نابودی نجات می‌دهد.

با ورود افراد جدیدی به زندگی‌اش، فصل جدیدی از سرنوشتش شروع می‌شود.

عشقی به درخشندگی و پاکی ستاره در روزگار چون شب او می‌درخشد. عشقی متولد شده از یک قصر سپید؛

امّا ناگاه، دست تقدیر خاک از چهره گذشته بر می‌دارد و حقیقتی دور از باور، زندگی پرفراز و نشیبش را دگرگون می‌سازد.

بازی روزگار میان خوشبختی و بدبختی او فاصله می‌اندازد؛
فاصله‌ای به اندازه یک نفس!
مرگ یا زندگی؟

مقدمه:
دیروزم را ورق می‌زنم و خاطرات گذشته را مرور می‌کنم،
در روز‌های بی‌تو بودن.
خش‌خش برگ‌ها را از لا به لای صفحات پاییزی وجودم می‌شنوم
و التماس شاخه‌های قبلم را…
که در حسرت دست‌هایی سبز مانده است!
سرنوشتم با پرستویی غریب عجین شده…
هجرت می‌کنم، از قلب یخ بسته آدمیان.
می‌دانم…
من همان تک برگ خزان زده و زردم.
که به التماس ماندن بر روی شاخه هویت…
و در جدال برای حفاظت از سرشت سبز خود!
التماس کردم طوفان‌ها را…
تحمل کردم باد‌های سرد را
به جان خریدم کینه و طعنه‌ها را
اما چه شد؟
مانند برگ‌های دیگر
که افتادند بر زمینِ نیستی
می‌افتم به زیر پای عابران جدید زمانه!
غرورم می‌شکند و دم بر نمی‌آورم.
کم کم به این باور می‌رسم که زندگی…

منبع:نگاه دانلود


حبیب دانلود

رمان : جگوار

نویسنده : سبا سالاری

ژانر : عاشقانه

بخشی از رمان جگوار برای معرفی :

جلیقه سورمه ای رنگ را روی پیراهنم پوشیدم و با خنده روبروی آینه ی اتاق چرخ زدم

صدای جیرینگ جیرینگ سکه های نقره ی جلیقه شادم میکرد

آسکی برای چندمین بار کلافه سرش را تکان داد :

_ آتا اجازه نمیده باهاشون بری اِلای … دختر که تو اینطور مراسمات شرکت نمیکنه

روسری کوتاه را روی سرم انداختم و با همان سن کم ، دلگیر شدم از قوانین بی رحمانه ای که نرهای این سرزمین وضع کردند و دخترهایشان بی چون و چرا پذیرفتند!

_ بی بی جان آتا و راضی میکنه

_ بابا هم اجازه بده اکتای نمیذاره … دارن برای اون میرن خواستگاری … خان ببینه دختربچه آوردن با خودشون بهش برمیخوره

_ پس اصلان چرا باهاشون میره؟

_ اصلان پسره اِلای … تو و اصلان نه ماه تو شکم آنا باهم بودین اما از لحظه ای که دنیا اومدید همه چیز فرق کرد هنوز یاد نگرفتی هرکاری اصلان کرد تو نکنی؟

بی توجه به او به پولک های روسری ام چشم دوختم

از آیدا دل خوشی نداشتم … از من دوماه بزرگتر بود و دختر خان روستای بالا

در آرتاویل اما خان معنا نداشت
پدرم کدخدا بود اما ترسی که مردم آن روستا از خان داشتند کجا و رفتار مردم آرتاویل کجا

احترام می گذاشتند اما ترس نه!

آیدا را چند ماه پیش دیده بودم


معرفی رمان

رمان جگوار از سبا سالاری بصورت آنلاین می باشد و فقط برای معرفی در سایت درج شده است.برای خواندن این رمان در کانال نویسنده عضو شوید

منبع:ناول کافه


حبیب دانلود
  • نام رمان :مرز نابودی

  • نویسنده :نگین صحراگرد

  • تعداد صفحات۳۰۵

  • ژانر :عاشقانه ،

خلاصه رمان :

دانلود رمان داستان ام رمان صبا زمانی تو اوج نوجوونی با اشتباهاتی که کرد نامزد خودش رو از دست داد و حالا سال ها می گذره. صبا دیگه اون دختر خام و بی تجربه ی گذشته نیست ولی نامزد سابقش بر می گرده و همه ی دست آوردهای صبا رو مال خودش می کنه

 

دانلود با فرمت Pdf

DOWNLOAD

منبع:

ام رمان


حبیب دانلود

نام رمان:مرد باش

نویسنده:مارسا تهرانی

موضوع:عاشقانه،اجتماعی

تعداد صفحات:۷۰

خلاصه:

داستان در مورد دختری هست که هیچ کسی را تو دنیا نداره و با پسری به اسم مهران اشنا میشه که ادعای عشق و دوست داشتن آریمس را داره شاید داشته باشه ولی مرد بودن و مرد ماندن خیلی سخته زندگی من و تو زندگی نبود پشت چهرت،رازی بود که من ندیدم…

 منبع:

ام رمان


حبیب دانلود
  • نام رمان :هبوط

  • نویسنده :فاطمه حیدری

  • تعداد صفحات:۷۶۵

  • ژانر : عاشقانه,هیجانی

خلاصه رمان :

دانلود رمان داستان ام رمان از جایی شروع میشه که رایحه به خونه مادربزرگ دوستش اسباب کشی میکنه . گذشته رایحه پر از اشتباهه و به خاطر گذشته تبدیل به دختری سرد و گوشه گیر شده که به هیچ کس اجازه نزدیک شدن نمیده.ولی تو خونه جدید محیط گرم خونواده به تدریج رایحه رو عوض میکنه . امیر علی پسر همه چیز تمومی که ارزوی هر دختریه مقابل رایحه قرار میگیره ولی رایحه به خاطر گذشته تاریکش به خودش اجازه نمیده که به امیر علی فکر کنه از طرفی رایحه با (ماهان ) پسر خاله امیر علی روبرو شده و مجبوره که به خاطر پنهان کردن گذشته اش بهش باج بده…

 

دانلود با فرمت Pdf

DOWNLOAD

منبع:

ام رمان


حبیب دانلود

نام رمان :راز یک سوگند

نویسنده : شکیبا پشتیبان

تعداد صفحات : ۳۹۶

ژانر:عاشقانه

خلاصه داستان رمان :

این داستان سرنوشت دختری به نام آدنیس رو روایت می‌کنه که شخصیت به شدت مثبت داستان‌مونِ و در گذشته یه باند بزرگ و یه نیروی پلیس لو داده، در واقع دستگیرشون کرده. آدنیس قصه ما پلیسِ، ولی حالا روح مُرده‌ای داره، دیگه مثله قبلاً شاد و سرحال نیست، شکسته شده و از جنس شیشه است که با کوچک‌ترین ضربه می‌شکنه و ترمیم نمی‌شه. چرا؟ چون یه سری از باند قاچاقچیان تمام خانواده‌اش و کشتن و آدنیس بی گناه مظلوم خودش رو مقصر مرگ پدر و مادرش می‌دونه. اینجا دختری به نام آدنیس عاشقانه اما با بغض می‌بارد. در ادامه باید بگم که… خب من چیزی نمی‌گم شما می‌ری ماجرای اون دختر و توی داستان می‌خونی. البته اگه اهل دلی و عاشق داستان!

منبع:

ام رمان


حبیب دانلود
  • نام رمان :رویای بودنت

  • نویسنده :سوگند صیادی کیسمی

  • تعداد صفحات: ۲۳۱

  • ژانر :عاشقانه,مذهبی

خلاصه رمان :

دانلود رمان داستان ام رمان از زندگی زنی است که دلش همیشه شور سفر مرد زندگی‌اش را می‌زند. مردی محجوب که از خوشی‌های زندگی‌اش دست کشیده و به عنوان مدافع حرم حضرت زینب قدم در میدان جنگ گذاشته است. اما در آخر داستان، با وجود بارداری‌اش، بی‌قراری‌ها و دلواپسی‌هاش را کنار گذاشته و از صمیم قلب راضی به این سفر می‌شود.

 

دانلود با فرمت Pdf

DOWNLOAD

منبع:

ام رمان


حبیب دانلود
  • نام رمان :هدیه ی شاهزاده

  • نویسنده :اعظم فرخزاد

  • تعداد صفحات:۴۲۲

  • ژانر :عاشقانه، اربابی

خلاصه رمان :

دانلود رمان داستان ام رمان شاهین فکرم را خراب کرده بود می کوشید تا زنش بشم تا روزی مرا بخاطر توله صدا کردن رشید با شلاق تنبیهم کند اما من طبق گفته خاله فخری ضمن اینکه زنش نمی شوم باید کاری کنم که تنبیهش رو برای همیشه فراموش کند یا اگر جسارتش را پیدا کردم من اورا تنبیه کنم ولی …خیلی میترسم.

منبع:

ام رمان


حبیب دانلود

نام رمان : داستان کوتاه ویولن آتشین

نویسنده : غزل نارویی کاربر

ژانر : تخیلی

تعداد صفحات کتاب : ۱۳۰

خلاصه رمان :

دانلود داستان ویولن آتشین دانلود داستان ویولن آتشین    درمورد انسانی است که با تلاش و کوشش در راه هدفش قدم برمی‌دارد. این دخترک در دنیایی وجود دارد که به دستور شاهزاده‌ی آن… . سخن نویسنده: این داستان با تمام وجود تقدیم به بهترینم، پرنیا فخار، که زیباترین نام دنیا را دارد و می‌دانم آینده‌ای روشن چشم‌انتظار اوست. فقط و فقط ویولن آتشین را برای او می‌نویسم و بس! …

دانلود با فرمت Pdf

DOWNLOAD

منبع:

ام رمان


حبیب دانلود
  • نام رمان :نفوذی

  • نویسنده :نیایش یوسفی

  • تعداد صفحات:۲۵۳

  • ژانر :عاشقانه ، پلیسی

خلاصه رمان :

دانلود رمان داستان ام رمان درباره دختری هجده ساله به اسم وانیاست که قلبش سر تا سر کینه از افرادی هست که خوشبختی و ارامشش رو ازش گرفتن…قلبی که خودشو به روی احساسات قفل زنجیر کرده که مبادا از تنها هدف زندگیش دور بشه …واما در این بین پسری مغرور به اسم هوراد چیزی رو تجربه میکنه که پاکترین و زیباترین حس عالمهو اون حس چیزی  نیست جز عشق …رمانی متفاوت ♥️که هر چی جلوتر میره جالبتر میشه♥️

 

دانلود با فرمت Pdf

DOWNLOAD

منیع:

ام رمان


حبیب دانلود
  • نام رمان :دختر ماه دو

  • نویسنده :دخترصورتی

  • تعداد صفحات:۲۳۵

  • ژانر : تخیلی،عاشقانه

خلاصه رمان :

دانلود رمان داستان ام رمان دلم روشن است ڪہ روزے برمیگردم هوا دوبارہ خوب مے شوددلم دوبارہ پر مے گیرددوبارہ هزار بار عاشقت مے شوم تو یڪ بار مے گویے دوستت دارم و من از شوق هزار بار مے میرم دلم روشن است ڪہدوبارہ بهم میرسیم…♡…

 

دانلود با فرمت Pdf

DOWNLOAD

منبع:

ام رمان


حبیب دانلود
  • نام رمان :سلفی دردسر ساز

  • نویسنده :سارا هاشم

  • تعداد صفحات:۳۷۷

  • ژانر : عاشقانه

خلاصه رمان :

دانلود رمان داستان ام رمان پاشنه ی کوتاه کفشش که روی آخرین پله نشست،…… سری که به سرعت وارد کلاس شد را هم دید! عینک کائوچویی مشکی اش را با انگشت،……. بالاتر کشید و مثل همیشه……، آرام قدم برداشت.هر چه قدر به در کلاس نزدیک تر می شد، صدشا ها هم ارام تر به گوشش می رسید…… نزدیک در، نفسش را عمیق بیرون داد و با یک بار پلک زدن وارد کلاس شد، چهارده نفر، دانشجوی ترم آخر عکاسی، همه ایستاده بودند و جز صدای پاشنه های کفش او، صدای دیگری در کلاس نبود……وقتی کنار میز ایستاد، کیف سامسونت مشکی را رویش گذاشت و به سمت دانشجوها برگشت:– بشینید.

 

دانلود با فرمت Pdf

DOWNLOAD

منبع:

ام رمان


حبیب دانلود

آخرین جستجو ها

دل نوشته های جان مهدیه دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد چت روم دانلود برای شما akhbar tecnolozh10 موزیک آواک | دانلود آهنگ | فیلم | سریال دانلود فایل برترین مطالب وب چگونه یک زندگي شادي را آغاز كنيم دوستان